اسدلله هم رفت شاید بدونید که بعضی ها می مونند و بعضی هاهم می روند. شاید هیچ کدومتون اسدلله را از نزدیک ندیده اید ولی پدر من او را دیده است همین چند روز پیش اون هم توی یادواره شهدا. روحش شاد ویادش هم گرامی.
یادمه پدرم برایم کلی قصه یاشعرمی خواند. پدرم همیشه یک قصه مورد نظر خودش داشت که برای من بگوید اون هم داستان اقا گرگ بود. که من هم از اون داستان خوشم می امد. این هم از داستان های خاطرات پدرم 2.
محرم خوانسار... امروزه در خیابان ها میایند به زنجیر زنی و سینه زنی تا رسیده به اسب و شتراین صدای حسین حسین پیچیده در خیابان ها کوچه ها تا گرفته به خانه ها . صدای پر شور گریه مردم پیچیده در محرم با صفا .